نويسنده: ياسر پوراسماعيل

 

بسياري از واژگاني که در زندگي روزمره از آنها استفاده مي‌کنيم، به شيء ثابتي در جهان اشاره نمي‌کنند، بلکه به امور کاملا مختلفي دلالت مي‌کنند که جهت اشتراکشان «نقش علّي» آنهاست. کلمه‌ي «چراغ» را در نظر بگيريد. در زمان‌هاي دور، اين کلمه بر چراغ‌هاي نفتي دلالت مي‌کرد و در حال حاضر، بر لامپ‌هاي الکتريکي دلالت مي‌کند؛ هر دو چراغ‌اند، زيرا نقش علّي يکساني را بر عهده دارند: هر دو به اشياي اطراف خود روشنايي مي‌دهند و با آنها مي‌توان چيزهاي ديگر را ديد، پس معناي کلمه‌ي «چراغ» امري «کارکردي» يعني نقشي علّي است که مي‌تواند به صورت‌هاي مختلفي (نفتي، الکتريکي يا چراغي که با چربي حيواني مي‌سوزد) تحقق پيدا کند. اين خصوصيت را «تحقق‌پذيري چندگانه» مي‌ناميم. اين امر در مورد بسياري ديگر از واژگان روزمره هم صدق مي‌کند؛ مانند «پول». پول هم به تکه‌ي خاصي از کاغذ (اسکناس) دلالت مي‌کند و هم به قطعه‌ي خاصي از فلز (سکه)؛ درحالي که اين دو از نظر ماهوي هيچ جهت اشتراکي با هم ندارند. آنچه موجب اشتراک آنها مي‌شود، کارکرد آنهاست؛ يعني هر دو براي خريد کالاها به ما کمک مي‌کنند (اين ويژگي نيز به طور چندگانه تحقق‌پذير است؛ يعني هم مي‌تواند به صورت کاغذي تحقق پيدا کند و هم به صورت فلزي).
يکي از شايع‌ترين واژگان روزمره، واژگان ذهني‌اند؛ مانند «باور»، «ميل»، «اميد»، «درد» و غيره. آيا اين واژگان هم معناي خود را به صورت کارکردي به دست مي‌آورند؟ رفتار‌گرايان معتقدند معناي واژگان ذهني از طريق رفتارها شکل مي‌گيرد: آنچه موجب مي‌شود همه‌ي دردهاي مختلف - مانند درد ناشي از خراش سوزن، شکم درد، کمردرد و غيره - را «درد» بناميم، اين نيست که يک ويژگي غير فيزيکي و پديداري وجود دارد که اين کلمه به آن دلالت مي‌کند، بلکه جهت اشتراک همه‌ي اين امور رفتارهاي يکساني است که با همه‌ي آنها همراه است: فرياد کشيدن، پيچ و تاب خوردن و مانند آن؛ اما کارکردگرايان معتقدند آنچه موجب مي شود کلمه‌ي «درد» در مورد همه‌ي اين مصاديق مختلف به کار رود، نقش علّي يکساني است که همه‌ي آنها به عهده دارند؛ يعني اينکه درد در همه‌ي اين موارد معلول يک آسيب و علت رفتارهاي فوق است. اين نقش علي را «کارکرد» مي‌ناميم، پس واژگان ذهني از قبيل «درد» در واقع به کارکرد دلالت مي کنند و اين کارکرد مي‌تواند به صورت‌هاي مختلفي تحقق يابد. تا اينجا بحث در سطح زبان بود، اما مسئله ذهن و بدن صرفاً مسئله‌اي زباني نيست، بلکه به وجودشناسي نيز مربوط است. مسئله اين است که آيا خود حالات ذهني (نه صرفا واژگان معطوف به آنها) چيزي غير از همين کارکردها هستند؟ نظريه‌اي که حالات ذهني را از نظر وجودي يا متافيزيکي، چيزي جز کارکرد نمي‌داند، «کارکردگرايي» نام دارد.
هيلري پاتنم، نخستين فيلسوفي است که در دوره‌ي معاصر نظريه‌ي کارکردگرايي را به عنوان نظريه‌اي درباره‌ي ذهن مطرح کرد. خود او ارسطو را نخستين کارکردگرا مي‌داند. (1) ارسطو ذهن (نفس) را «صورت» ماده‌ي بدن مي‌داند؛ صورت، ساختار يا شکلي است که مي‌تواند در مواد گوناگوني تحقق يابد؛ براي مثال صورت انساني، مي‌تواند در بدن فيزيکي انسان يا در يک امر غير فيزيکي مصداق پيدا کند. اين همان «تحقق‌پذيري چندگانه‌ي» حالات ذهني است که يکي از پايه‌هاي کارکردگرايي جديد است. «صورت» هم ذاتاً تحقق‌پذير چندگانه است، پس ذهن (نفس) که از نظر ارسطو صورت است، قابليت تحقق چندگانه دارد. (2)
پيشنيه تاريخي ديگري را از کارکردگرايي مي‌توان در هابز (3) يافت. هابز تعقل (4) را نوعي محاسبه مي‌داند که از طريق اصول مکانيکي (همانند قواعد حساب) اجرا مي‌شود. به علاوه، او معتقد است تعقل، تفکر، تخيل و احساس را دستگاه‌هاي فيزيکي مختلفي اجرا مي‌کنند. او در مقدمه‌ي لوياتان مي‌گويد:
چرا نگوييم همه‌ي ماشين‌ها (موتورهايي که به طور خودکار با چرخ و فنر و ... حرکت مي‌کنند) حيات مصنوعي دارند؟ زيرا قلب چيزي جز فنر نيست و عصب‌ها رشته‌اند و مفصل‌ها چرخ‌اند...
الن تورينگ (5) هم با «ماشين تورينگ» زمينه را براي کارکردگرايي فراهم کرد، به گونه‌اي که برخي از کارکردگرايان اوليه آموزه‌ي خود را «کارکردگرايي ماشين تورينگ» ناميدند.
سرانجام، هيلري پاتنم نظريه‌ي کارکردگرايي را در سال 1960 در مقاله‌ي «ذهن و ماشين» به عنوان نظريه‌اي درباره‌ي مسئله‌ي ذهن و بدن در مقابل رفتار‌گرايي مطرح کرد. (6) ند بلاک کارکردگرايان اوليه را به دو جريان متقابل تقسيم مي‌کند: گروه پاتنم، فودر و هارمن که معتقدند صدق کارکردگرايي مستلزم کذب فيزيکاليسم است و گروه لوئيس، آرمسترانگ و اسمارت که کارکردگرايي را استدلالي به نفع فيزيکاليسم مي‌دانند. (7)

پي‌نوشت‌ها:

1. Putnam, Mind, Language, and Reality, 1975 .
. از برخي سخنان ارسطو مي‌توان توجه او را به جنبه‌ي کارکردي ذهن استنباط کرد. شيلدز به متني اشاره مي‌کند که ارسطو در آن، به انواع چينش‌هاي سوراخ بيني در حيوانات مختلف مي‌پردازد و هيچ اشاره‌اي به ماده‌ي اين اندام‌ها نمي‌کند. ر.ک:
Shields, Christopher "The First Functionalist," Historical Foundations of Cognitive Science, (ed.) J. C. Smith, 1990, pp 19-34.
در جاي ديگر ارسطو به اندامي مرکزي اشاره مي‌کند که قوه‌ي حس، قوه‌ي محرک و قوه‌ي مغذي در آن قرار دارند. او مدعي است که اين بخش مرکزي در حيوانات خون‌گرم همان قلب است و در حيوانات خون سرد همان اندام مرکزي جانشين قلب است. اين وضعيت، نوعي تحقق‌پذيري چندگانه است؛ يعني کارکرد قلب در حيوانات غير خون گرم را اندامي غير از قلب انجام مي‌دهد (PA 657 a10-12) .
ارسطو تفکر انسان را نيازمند تخيل مي‌داند (براي مثال، DA 432 a8-9) ولي تفکر خدا را مستلزم تخيل نمي‌داند (9 Meta. XII). شيلدز اين را به معناي تحقق‌پذيري چندگانه گرفته است (البته «خدا» به تصور يونانيان نه به تصور اديان توحيدي؛ خدا در يونان موجودي مادي و تابع قوانين طبيعت است؛ يعني شبيه به موجود مريخي که امروزه تصور مي شود). پس تفکر که حالتي ذهني است، در موجودات مختلف به شکل‌هاي گوناگون تحقق پيدا مي‌کند؛ بنابراين عنصر مشترکي که هر دو به واسطه‌ي آن، فکر دانسته مي‌شوند، همان کارکرد است.
3. Hobbes, Thomas Leviathan, A Norton Critical Edition, 1997.
4. reasoning.
5. Turing, Allen. "Computing machinery and intelligence." Mind, 59, 1950; White, S., "Curse of the Qualia." Synthese 68, 1986.
6. چاپ مجدد در:
Putnam, Mind, Language, and Reality, 1975
7. ر.ک: بخش 1 و 2 از همين مقاله؛ نيز ر.ک: ند بلاک، «کارکردگرايي چيست؟»، در همين مجموعه.

منبع مقاله :
مجموعه مقالات، (1393)، برگردان: ياسر پور اسماعيل، نظريه کارکردگرايي در فلسفه ذهن، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول